نفسی عمیق کشیدو به ارامی آن را از ریههایش پس زد محتو
نفسی عمیق کشیدو به ارامی آن را از ریههایَش پَس زد ؛ محتوایِ فنجانش را ریخت و به چشمانم نگریست . برعکس نفس هایِ تندو تیز او من ، همانند پیری لب بوم قطعهقطعه و آرام آرام هوایِ سردِ زمستانی را تنفس میکردم ؛
چشمانش ، جزء جزء چهرهام را میجویید ، گویا چیزی را در من گم کردهاست . با دو پایَش تاب را تِکان آرامی داد و چشمانش را از رویَم برداشت. سیگارَش را از جیبَش درآورد و میانِ لبهایِ سَردَش نهاد ، سازَش که در آتَش نیمه سوز بود را برداشت و با آن سیگارکش را روشن کرد و آتَش را با پرتاب ساز شعلهور کرد..
قبل از آنکه پُکی زَند ان را از میان لب هایَش برداشتو بی صدا به لبهایَم تعارف کرد ؛ بیآنکِه دستانم را تکان دهم ، سرم را پایین بُرده و سیگار را از دستانَش قاپیدم ؛ باری دیگر تاب را تکانی داد و من نیز به همراهَش بر رویِ ان تکان خوردم . بعد از چند پُکی مهمانی را به پایان رساندم و سیگارکَش که نیمه سوز و با رنگِ سرخِ لبهایَم نقاشی شُده بود را برگرداندم ؛
اما چشمانم نیز هنوز در انتظار پاسُخَش بود..
با لبخند لب هایَش را بر رویِ سیگار گذاشت و او نیز دودِ تلخ توتون را در ریههایَش برد و بیآنکه جوابی بدهد ، تنها به بوسههایِ متعددش بر سیگار اکتفا کرد..
چشمانش ، جزء جزء چهرهام را میجویید ، گویا چیزی را در من گم کردهاست . با دو پایَش تاب را تِکان آرامی داد و چشمانش را از رویَم برداشت. سیگارَش را از جیبَش درآورد و میانِ لبهایِ سَردَش نهاد ، سازَش که در آتَش نیمه سوز بود را برداشت و با آن سیگارکش را روشن کرد و آتَش را با پرتاب ساز شعلهور کرد..
قبل از آنکه پُکی زَند ان را از میان لب هایَش برداشتو بی صدا به لبهایَم تعارف کرد ؛ بیآنکِه دستانم را تکان دهم ، سرم را پایین بُرده و سیگار را از دستانَش قاپیدم ؛ باری دیگر تاب را تکانی داد و من نیز به همراهَش بر رویِ ان تکان خوردم . بعد از چند پُکی مهمانی را به پایان رساندم و سیگارکَش که نیمه سوز و با رنگِ سرخِ لبهایَم نقاشی شُده بود را برگرداندم ؛
اما چشمانم نیز هنوز در انتظار پاسُخَش بود..
با لبخند لب هایَش را بر رویِ سیگار گذاشت و او نیز دودِ تلخ توتون را در ریههایَش برد و بیآنکه جوابی بدهد ، تنها به بوسههایِ متعددش بر سیگار اکتفا کرد..
- ۳.۸k
- ۲۵ اسفند ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط