خستم… نه از اون خستگیایی که با یه خواب خوب درست بشه، نه.
یه جور خستگیه که انگار استخونامم دیگه نمیکشن، روحمم دیگه پا نمیده.
کلافم… از فکرای بیسروته، از آدمای دور و بر، از خودم حتی.
حوصله هیچچی رو ندارم، نه حرف، نه لبخند، نه توضیح دادن که چرا اینجام و چرا حالم اینه.
فقط میخوام ساکت باشم، دور باشم، نباشم شاید.
این خستگی دیگه از جنس جسم نیست، از اون خستگیاش که ته ته دله، جایی که دستم بهش نمیرسه، اما زهرشو میپاشه به همهی وجودم.
همه چی برام سنگین شده؛ حتی نفس کشیدن
— شقایق مهری
یه جور خستگیه که انگار استخونامم دیگه نمیکشن، روحمم دیگه پا نمیده.
کلافم… از فکرای بیسروته، از آدمای دور و بر، از خودم حتی.
حوصله هیچچی رو ندارم، نه حرف، نه لبخند، نه توضیح دادن که چرا اینجام و چرا حالم اینه.
فقط میخوام ساکت باشم، دور باشم، نباشم شاید.
این خستگی دیگه از جنس جسم نیست، از اون خستگیاش که ته ته دله، جایی که دستم بهش نمیرسه، اما زهرشو میپاشه به همهی وجودم.
همه چی برام سنگین شده؛ حتی نفس کشیدن
— شقایق مهری
- ۹.۲k
- ۲۴ تیر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط