در خیالاتی گم شده ام که به هرسویش که مینگرم تنها تورا میب

در خیالاتی گم شده ام که به هرسویش که مینگرم تنها تورا میبینم که معصومانه در سکوتی فرو رفته ای که نمیتوانم چشم ازتوبردارم ،پراز دلشوره واضطراب میشوم وهیچ راهی برای در آغوش کشیدنت پیدا نمیکنم ،درمانده و
عاجز اشک به مددم میاید وتو میایی که
انگار جانی دوباره در من دمیده میشودآن
هنگام که میزدایی با دستهایت قطرات اشک روان بصورتم را ومیبینم که آنها جاری شده اند ازچشمان تو که نمیخواهم
زندگی را بدون تو...
ومن هرشب مسافر این خیالاتم هنوز تا
جنون کامل چندقدمی راه مانده نازنین نگارمن ...

خانبیان
دیدگاه ها (۰)

ماه من با چه زبون وچطوری بهت بگم بیاوتمام کن این انتظاریرا ک...

مرور میکنم خاطرات را وبیاد میاورم آنروزها راکه چه رویاهاییبر...

ولی خودمونیم هااااامن بعداز اونهمه سال تنهایی واز دیگران دور...

عاقبت میرسد ازراه روزیکهحقایقی آشکار-I‌گاهی چنان دلتنگش میشو...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط