دیر وقت بود فقط خودشون اونجا بودن  در دل تاریکی فقط نور ماه اون محوطه رو روشن میکرد
پابرهنه‌ی روی ماسه های ساحل راه میرفت
موج های کوچیک دریا به پاهاش برخورد میکردن 
انعکاس ماه روی دریا اوفتاده بود ، و باد تابستونی میوزید
جلوتر رفت آب تا زانو هاش میرسید
از اون فاصله به ساحل نگاه کرد، به جایی که ا.ت نشسته بود
روی ماسه های ساحل کمی دور تر از موج های کوچیک دریا
جلو تر رفت آب تا مچ دست هاش میرسید
ا.ت کنار ساحل راه میرفت و بلند اسم تهیونگ رو صدا میزد

"تهیونگ ! دور تر نرو خطرناکه"

واقعا خطرناک بود
کسی نمیدونه توی دریای شب چه اتفاقاتی ممکنه بیوفته
بعد از یه روز طولانی حالا دریا توی چنگ مهتابه
واقعا خطرناکه
   به سمت ساحل برمیگشت  امواج اونو تا ساحل همراهی میکردن

" تهیونگ خطرناکه ممکنه غرق بشی"

با صدای ا.ت چشماش رو از امواج‌ گرفت و به ا.ت خیره شد ، دست ا.ت رو گرفت و از ساحل کمی دور شدن
روی یه آلاچیق چوبی روبه روی ساحل نشسته‌اند

" دریا زیباست مگه نه "
ا.ت : اره زیباست ، خیلی قشنگه
تهیونگ : ولی یه جایی تورو غرق میکنه
ا.ت : دریا کاره‌ای نیست تو وارد اعماق اون شدی
تهیونگ : مهم نیست چقدر جلو بریم ، هیچ وقت به دریا نمیرسیم ، قبل از رسیدن توی عمق کم اون غرق میشیم
ا.ت : حالا دریا زیباست یا ترسناک ؟
تهیونگ : ا.ت تو دریای منی ، من واقعا دوست دارم ، ولی اگه وارد اعماق تو بشم مرگم حتمیه من واقعا دوست دارم ولی میدونم هیچ وقت به تو نمیرسم
ا.ت : تهیونگ ! منو آوردی اینجا که اینو بهم بگی
تهیونگ : واقعیت همینه ا.ت خودت بهتر از همه میدونی که باهم بودن ما به یکیمون صدمه میزنه
ا.ت : تو نگران چی هستی نگران اینکه من صدمه ببینم ؟ این مهم نیست اگه بخاطره منه مهم نیست من حاظر توی اعماق غرق بشم
تهیونگ : من نمیدونم کی قراره قربانی باشه ، ولی یکی صدمه میبینه چه من باشم چه تو ، خدافظی بهترین راهه‌،
"خداحافظ دریای من"

_بعد از این جمله قطره های اشک از گوشه‌ی چشمای ا.ت به روی زمین میچکید ، اونم خوب میدونست خدافظی بهترین راهه ولی نمیخواست قبولش کنه گلوش پر از بغض بود صداش میلرزید با اینکه سخت بود با اینکه نمیخواست ولی حالا باید خدافظی میکرد_
"خداحافظ تهیونگ"

_خداحافظی همیشه تلخه ، همیشه ناراحت کنندس ، بدتر از اون اینه که همیشه تو خاطرات میمونه ، این خداحافظی هم در یاد و خاطر اون دونفر موند ، غم و غصه‌ی این خداحافظی با هیچ سلام دوباره‌ی از بین نمیره ، و آخر داستانشون این بود ؛ حالا بعد از چند سال نامه های قدیمیه هم دیگه رو یه گوشه‌ی از اتاق زیرشیروونی پیدا میکنن و به همون شب برمیگردن درحالی که در طبقه‌ی پایین صدای بازی و خنده‌ی نوه هاشون رو میشنون _
دیدگاه ها (۳)

بفرمایید سناریو تصویری تعارف نکید

دیدن چقدر کم فعالیت شدم 😐 مغزم سوخت .... مثل روح نباشید لطفا...

چندین و چندبار راه روی سالن رو طی کرده بود بازم به آینه خیره...

سناریو B`T`S وقتی توی دعوا سرت داد میزنن نامجون : *وقتی دید ...

باورم نمیشه قشنگام...هنوز یه هفته نشده....هفتادتایی شدنمون م...

خب سلام به همه..بچه ها فیک خون آشام عزیز کم کم رو به پایانه ...

love Between the Tides¹⁸ ا/ت خیلی احساس ترس تو خونه ی تهیونگ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط