نمیدانم چه بد کردم که نیکم زار میداری

نمی‌دانم چه بد کردم، که نیکم زار می‌داری؟
تنم رنجور می‌خواهی، دلم بیمار می‌داری

ز درد من خبر داری، از اینم دیر می‌پرسی
به زاری کردنم شادی، از آنم زار می‌داری

دلم را خسته می‌داری ز تیر غم، روا باشد
به دست هجر جانم را چرا افگار می‌داری؟

چه آزاری ز من خود را؟ به آزاری نمی‌ارزم
که باشم؟ خود کی‌ام؟ کز من چنین آزار می‌داری؟

مرا دشمن چه می‌داری؟ که نیکت دوست‌ می‌دارم
مرا چون یار می‌دانی، چرا اغیار می‌داری؟

مرا گویی مشو غمگین، که غم‌خوارت شوم روزی
ندانم آن کنون باری مرا غم‌خوار می‌داری

نهی بر جان من منت که خواهم داشت تیمارت
دلم خون شد ز تیمارت، نکو تیمار می‌داری

دریغا آنکه گهگاهی به دردم یاد می‌کردی
عزیزم داشتی اول، به آخر خوار می‌داری

به دردی قانعم از تو، به دشنامی شدم راضی
در این هم یاری‌ام ندهی، چگونه یار می‌داری؟

درین هم یاری‌ام ندهی، به دشنامی عزیزم کن
به دردی قانعم از تو، چگونه یار می‌داری؟

به هر رویی که بتوانم من از تو رو نگردانم
اگر بر تخت بنشانی و گر بر دار می‌داری

به تو هر‌کس که فخر آرد، نداری عار از او، دانم
صمیمی نیک بدنام است، از‌آن‌رو عار می‌داری🦋🦋
دیدگاه ها (۰)

دیوانه نمودم دل فرزانه خود رادر عشق تو گفتم همه افسانه خود ر...

بغضی تو سینمه ک بشکنه دریا میشماین روزا بدجوری دارم تک و تنه...

دقیقه‌های من با تو غرق خوشحالیستکنار چشم تو بودن چه خوب احوا...

حق من بود که باشى و نگاهم بکنىکه به هر ثانيه با عشق دعايم بک...

مرا تو ای صنما در کنار باید و نیستچرا تو را نگه مهربار باید ...

با حالتی نزار گرفتارِ خود شدمبا چشم اشکبار گرفتارِ خود شدمگر...

مکن از برم جدایی،مرو از کنارم امشبکه نمی شکیبد از تو دل بی ق...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط