#گرمی_لبخند_از_آواز_بنان_بر_داشته
چشم از فیروزه‌های اصفهان برداشته

حس معصوم نگاه غرق در اعجاز را
از دعاهای مفاتیح الجنان برداشته

بعدها هرکس بخواند نقلی از زیباییش
از غزل‌های من آتش به جان برداشته

عشق مدت‌هاست این روح سراسر درد را
برده بر بام جنون و نردبان برداشته

فکر کن گنجشک باشی و ببینی گردباد
جفت معصوم تو را از آشیان برداشته
 
بشکند دستش گلم هرکس تو را از من گرفت 
کیسه باروت از ستارخان برداشته...
دیدگاه ها (۰)

#پر_می_کشی_و_وای_به_حال_پرنده_ای_کز_پشت_میله_ی_قفسی_عاشقت_شد...

#یقین‌داشتم‌آنچه‌دیدم‌ماه‌چهره‌ۍٺو‌بود‌که‌درآسمان‌آبۍرو‌سرۍا...

#ببین_آسمان_را_خـدا_را_غــزل سکوت شب انگیز ما را غزل یقین با...

#غزل‌می‌تازد‌امشب‌هم‌به‌کاغذهای‌پوشالیمنظم می دود واژه،میانِ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط