آنقدر دیر آمدی تا عاقبت پاییز شد

آنقدر دیر آمدی تا عاقبت پاییز شد
کاسه ی صبرم از این دیر آمدن لبریز شد

تیر دیوانه شد و مرداد هم از شهر رفت
از غمت شهریورِ بیچاره حلق آویز شد

مهر با بی مهری و نامهربانی میرسد
مهربانی در نبودت اندک و ناچیز شد

بی تو یک پاییز ابرم، نم نمِ باران کجاست؟
بی تو حتّی فکرِ باران هم خیال انگیز شد

کاش میشد رفت و گم شد در دلِ پاییزِ سرد
بوی باران را تنفّس کرد و عطر آمیز شد




#دلنوشته_های_ناب_گل_یاس
#بانوی_احساس
#عاشقانه_های_یاس
#ویسگون
دیدگاه ها (۰)

روزی برای خودت قهوه خواهی ریخت ، روبه روی پنجره ایستاده و هم...

مُخَدِّر دارد آن چشمت، خمارم می کند گاهیمُسَکِّن دارد آغوشت،...

بار سنگین است و من کم طاقت و دنیا حسود خم شدن را عار می‌دانم...

دستم را بگیرو آن گونه دوستم داشته باشکه انگار نَفَسِ توام..ا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط