و هنگامی که یاران،
با سرود زندگی بر لب،
به‌سوی مرگ می‌رفتند،
امیدی آشنا می‌زد چو گُل در چشمشان لبخند.
به‌شوق زندگی آواز می‌خواندند.
و تا پایان به‌راه روشن خود باوفا ماندند

#هوشنگ_ابتهاج

@foroogh_shamloo
دیدگاه ها (۰)

جنگلِ آینه‌ها به هم در شکستو رسولانی خسته بر این پهنه‌ی نومی...

زیبا نبود زندگیو به مرگ چیزی نمی‌گفتم مبادا بگریزدو برنگرددث...

آه ای مادر! پیِ گورم مگردنقشِ خون دارد نشان گور مردآن شقایق،...

زیباترین حرفت را بگوشکنجه ی پنهان ِ سکوت ات را آشکاره کنو هر...

در ژرفای وجود هر انسانی گلادیاتوری خاموش است؛ نه در میدان خو...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط