بی غم کجا جویم که در عالم نمیبینم

بی غم کجا جویم که در عالم نمی‌بینم
دمی با همدمی خرم ز جانم بر نمی‌آید
دمم با جان برآید چون که یک همدم نمی‌بینم
مرا رازیست اندر دل به خون دیده پرورده
ولیکن با که گویم راز چون محرم نمی‌بینم
مدارا می‌کنم با درد چون درمان نمی‌یابم
تحمل می‌کنم با زخم چون مرهم نمی‌بینم
خوشا و خرما آن دل که هست از عشق بیگانه
که من تا آشنا گشتم دل خرم نمی‌بینم
دیدگاه ها (۲)

در این سرای بی کسی، کسی به در نمی زندبه دشت پر ملال ما، پرند...

دلم می خواهدشب هایی که دلتنگم،تو را از خیالم بیرون بکشمو کنا...

...

بعضی از اصطلاحات واقعیت دارند؛ مثلا گاهی روح آدم آنقدر درد م...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط