پیرانه سرم عشق جوانی به سر افتاد

پیرانه سرم عشق جوانی به سر افتاد

وان راز که در دل بنهفتم به درافتاد

از راه نظر مرغ دلم گشت هواگیر

ای دیده نگه کن که به دام که درافتاد

دردا که از آن آهوی مشکین سیه چشم

چون نافه بسی خون دلم در جگر افتاد

از رهگذر خاک سر کوی شما بود

هر نافه که در دست نسیم سحر افتاد

مژگان تو تا تیغ جهانگیر برآورد

بس کشته دل زنده که بر یک دگر افتاد

بس تجربه کردیم در این دیر مکافات

با دردکشان هر که درافتاد برافتاد

گر جان بدهد سنگ سیه لعل نگردد

با طینت اصلی چه کند بدگهر افتاد

حافظ که سر زلف بتان دست کشش بود

بس طرفه حریفیست کش اکنون به سر افتاد...

🦋💞🦋

#عاشقانه
#خاصترین
دیدگاه ها (۰)

اگر چه عرض هنر پیش یار بی‌ادبیستزبان خموش ولیکن دهان پر از ع...

منم که گوشه میخانه خانقاه من استدعای پیر مغان ورد صبحگاه من ...

🍁 بعضی ها شبیه عطر بهار نارنج هستندآنقدر عمیقند که عطر بودنش...

تو دقیقا برام مثل همون لحظه ی هستیکه شارژم یه درصده و به موق...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط