حیف نیست

حیفـ نیستـ
بهار باشد
تو نباشی!
از بس غلتید
تخته‌سنگـ سیزیفـ
به سنگریزه بدل شد.
فردا آمدنی استـ
حرفی در میان نیستـ
اما از کجا در ارابه او ما نیز بوده باشیمـ.!
برخیز و بیا
برخیز و به جاده نگاه نکن
که همیشه خود را به تاریکی می‌زند
فهمیده‌امـ هرکس چراغ جاده‌ی خود باید بوده باشد.
زندگی! چقدر سر به سرمـ می‌گذاری
خودی به نظر می‌رسی
با تو که قهر می‌کنمـ می‌فهممـ که مرا نمی‌شناسی.
حیفـ نیستـ
بهار
از سر اتفاق بیفتد در دستمـ
آنوقتـ
تو نباشی...!🦋🦋
دیدگاه ها (۰)

امشبے با یاد و نامت بیقرارے‌ می‌ڪشم، روے‌ عڪس یادڪَارے‌، یاد...

تویی که ناب ترین فصل هر کتاب منیشروع وسوسه انگیز شعر ناب منی...

من خیلی وقتــ استــ که رفته امـ.مثل برگی جدا شده از شاخه‌ی د...

کاش دستان خدا پیدا بودتا در آن وقتـ که بی حوصله و تنهاییو دل...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط