خزان چشیده بلاشک بهار را بلد است

.....
خزان چشیده» بلاشک‌، بهار را بلد است
رفیق‌! مرغ ِ قفس انتظار را بلد است
زمان، به باد فراموشی‌ام گرفته، ولی
دلی که آینه باشد، غبار را بلد است
جواب زخم تبر را به خنده خواهم داد
که سرو قامت من اقتدار را بلد است
گریختم همه شب از هجوم غم اما
مشام ِ شیر گرسنه، شکار را بلد است
نمک به زخم دلم هرکه ریخت، حرفی نیست
که اشک، شُستن ِ این شوره‌زار را بلد است
سکوت کردنم از عمق بردباری بود
وگرنه سینه‌ی تنگم هوار را بلد است...
دیدگاه ها (۰)

چقدر تو مغزم کشتمت ولی باز تو قلبم نفس کشید#دلتنگیچقدر دلم م...

به وقت دلتنگی خود را به خلوتی میرسانمچــــشـــمانم را میبندم...

گاهی مرگقصد کشتن نداردنامش میشود دلتنگیبه اندازه تمومِ شب‌ها...

یه وقتایی دلت برای کسی تنگ می‌شه که نباید… برای کسی که ازت ی...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط