راه گریزی نبود

راه گریزی نبود
عشق آمد و جانِ مرا
در خود گرفت و خلاص
من در تو
همچون جزیره‌ای خواهم زیست
@Lovebandar
دیدگاه ها (۰)

من نمی توانماما بگذار شعرهایمتو را لمس کنند...@lovebandar

چی سر من آوردیکه هرچی میگی میگم قبولهزود به زود تنگ میشهدل و...

محتاجتوووم و دلوم شوا همی الان کناروم ببی طُ،مث اشتُر لوکی ک...

یا وارد رابطه نشیدیا هم اگه ب هر دلیلی وارد رابطه شدینتا آخر...

فرو خواندم به گوشش قصه عشقتو را می خواهمای جانانه ی منتو را ...

مثل یک معجزه ای ، علت ایمان منیهمه،هان و بله هستند ، شما جان...

مگه از یاد مو میره ، ای همه خاطره بازیتو ای قصه های با کی،دو...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط