داشتم نفس نفس میزدم

داشتم‌ نفس نفس میزدم‌
یکی یکی ایستگاه های اتوبوس رو‌‌ رد میکردم
دیدمش!
اما با خیلی تفاوت ها
تنگیِ قلبُ،چشم های پر از آلاله های اشک
مجاال نداد حرف نزنم باهاش..
رو‌کردم بهش گفتم شناختی؟
هرچقد به صورتم نگاه کرد گفت: نه
با چشمای پر از بغض برگشتم...
وسط راه یادِ این بیت افتادم :
دیدمش گفتم منم نشناخت او..🖤
دیدگاه ها (۱۰)

ما هیچوقت بلد نبودیم دلبر باشیم..بلد نبودیم به موقع ناز کنیم...

- ما حتی خودمان هم نسبتمان را باهم نمیدانیم . .نه منی ك از ه...

تو تاریکي ِ شب داد میزدم؛داد میزدم به‌خاطر چیزایي که نتونستم...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط