نام فیک عشقنفرت
نام فیک: عشق/نفرت
Part: 9
~فردا~
تهیونگ ادرس خونش رو برای هایجین فرستاد و به خدمتکارا هم گفت که ی دستی به خونه بکشن اخه خیلی وقتی ود تمیز نکرده بودند و خب زشت بود مهمون قرار بود بیاد برای تهیونگ.
تهیونگ یکم توی شرکت کار داشت برای امضا چند تا برگه و...باید میرفت شرکت و خب کار داشت چند ساعتی توی شرکت.
ساعت ۲ برگشت خونه و ناهارشو که خورد ساعت ۳ شد و هایجین زنگ در رو زد خدمتکار در رو باز کرد و بهش خوش امد گفت و راهنماییش کرد داخل.خونه ی تهیونگ خیلی بزرگ بود رسما ی قصر بود هایجین خیلی تعجب کرده بود و تاحالا خونه ای به این بزرگی ندیده بود به اطراف خونه نگاه میکرد که با صدای تهیونگ به خودش اومد...
_خانم هایجین*جدی
☆سلام*ادای احترام
_سلام
_این همه صداتون کردم چرا جوابمو ندادید؟
☆ببخشید حواسم به خونه ی باشکوه تون پرت شد
_هوم خیلی بزرگه ؟
☆بله
_ما باید بریم بالا توی اتاق مطالعه اونجا نه کسی مزاحممون میشه و نه سر و صدایی هست از این به بعد اونجا میتونیم با همدیگه صحبت کنیم و منم داستان رو بگم
☆ممنونم
_خب بفرمائید*اشاره به پله ها
هایجین جلوتر از تهیونگ از پله ها رفت بالا تهیونگ به اجوما گفت میوه و...بیاره بالا و بعدشم کسی مزاحم نشه و از این موضوع هم فعلا به مادرش چیزی نگه. تهیونگ به تمام خدمتکاراش اعتماد داشت و میدونست اونها هیچی نمیگن پس دیگه تاکیدی نکرد اما به اجوما گفت که حواسش به اونا هم باشه.تهیونگ بعد از گفتن اینها سریع از پله ها رفت بالا و به انتهای راه رو رفت و هایجین هم پشت سرش رفت، تهیونگ در اتاق رو باز کرد و وارد اتاق شد و هایجین هم وارد اتاق شد و بعدش تهیونگ در رو بست. به صندلی اشاره کرد که بشینه و هایجین نشست، ی اتاق مطالعه بزرگ بود دور تا دورش کتاب بود و...
ᰔᩚامیدوارم خوشتون بیادᰔᩚ
Part: 9
~فردا~
تهیونگ ادرس خونش رو برای هایجین فرستاد و به خدمتکارا هم گفت که ی دستی به خونه بکشن اخه خیلی وقتی ود تمیز نکرده بودند و خب زشت بود مهمون قرار بود بیاد برای تهیونگ.
تهیونگ یکم توی شرکت کار داشت برای امضا چند تا برگه و...باید میرفت شرکت و خب کار داشت چند ساعتی توی شرکت.
ساعت ۲ برگشت خونه و ناهارشو که خورد ساعت ۳ شد و هایجین زنگ در رو زد خدمتکار در رو باز کرد و بهش خوش امد گفت و راهنماییش کرد داخل.خونه ی تهیونگ خیلی بزرگ بود رسما ی قصر بود هایجین خیلی تعجب کرده بود و تاحالا خونه ای به این بزرگی ندیده بود به اطراف خونه نگاه میکرد که با صدای تهیونگ به خودش اومد...
_خانم هایجین*جدی
☆سلام*ادای احترام
_سلام
_این همه صداتون کردم چرا جوابمو ندادید؟
☆ببخشید حواسم به خونه ی باشکوه تون پرت شد
_هوم خیلی بزرگه ؟
☆بله
_ما باید بریم بالا توی اتاق مطالعه اونجا نه کسی مزاحممون میشه و نه سر و صدایی هست از این به بعد اونجا میتونیم با همدیگه صحبت کنیم و منم داستان رو بگم
☆ممنونم
_خب بفرمائید*اشاره به پله ها
هایجین جلوتر از تهیونگ از پله ها رفت بالا تهیونگ به اجوما گفت میوه و...بیاره بالا و بعدشم کسی مزاحم نشه و از این موضوع هم فعلا به مادرش چیزی نگه. تهیونگ به تمام خدمتکاراش اعتماد داشت و میدونست اونها هیچی نمیگن پس دیگه تاکیدی نکرد اما به اجوما گفت که حواسش به اونا هم باشه.تهیونگ بعد از گفتن اینها سریع از پله ها رفت بالا و به انتهای راه رو رفت و هایجین هم پشت سرش رفت، تهیونگ در اتاق رو باز کرد و وارد اتاق شد و هایجین هم وارد اتاق شد و بعدش تهیونگ در رو بست. به صندلی اشاره کرد که بشینه و هایجین نشست، ی اتاق مطالعه بزرگ بود دور تا دورش کتاب بود و...
ᰔᩚامیدوارم خوشتون بیادᰔᩚ
- ۳۵۳
- ۰۳ دی ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط