پرسه در کوی غزل بتو عجب دلگیر است

پرسه در کوی غزل بۍتو عجب دلگیر است
دلـم از رهگـذرانش ، ز غـروبش سیر است

امشب این کـوچه، ز تنهـائیِ من می گوید
دلِ بیچاره که در وسوسه ات، تسخیر است

بیـنِ اوزان  و قـوافـی ، شـده ام  زنـدانـی
فکرم هـر ثانیـه با قـافیـه ها درگیـر است

مـنِ شبـگردِ غـزل سوختـه از خـود نـالـم
کـه دلـم در قفـسِ خاطره ها، زنجیر است

من و این کوچه ی بن بست تورا کم داریم
ترسم آن لحظه بیائی که جوانت پیر است

منم و عکـسِ تـو در قـاب و نگاهی خسته
چشمِ من سوۍلبِ بستهٔ یک تصویر است

تـو ثـریـای منی، آمـدنـت شیـرین است
مـن نگویم کـه چرا آمـده ای و دیـر است

شهـریـارم کـه بسی خـونِ جگرها خوردم
چه بگویم کـه قلم ناطقِ بی تـزویـر است‌‌‎‌‌...🦋🦋

شبت بخیرونیکی محبوبم.
دیدگاه ها (۰)

لــب فــرو بــســتــه نــگــفــتــم ڪــه چــه بــا دل ڪــردی...

یقین دارم تو هم من را تجسم میکنی گاهیبه خلوت با خیال من تکلم...

من آن مرغم که افکندم به دامِ صد بلا خود رابه یک پروازِ بی‌هن...

صبـح می‌شـودو برڪَی دیڪَر از دفتـر حیاتـمورق می‌خـوردتمـاشاے...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط