وارد خانهاش که شدم عطر بهارنارنج مستم کرد خانه بوی بهشت

وارد خانه‌اش که شدم عطر بهارنارنج مستم کرد، خانه بوی بهشت می‌داد، دو فنجان چای ریخت و سینی را روی میز گذاشت!
لبخند زد و با ابرو به فنجان‌های توی سینی اشاره کرد:
‹‹ این قانونِ من است چای که مرغوب نباشد چیزی به آن اضافه می کنم!
چوبِ دارچینی، هِلی، نباتی، شده چند پَر بهار نارنج، چیزی که آن مزه و بوی بی خاصیت‌اش را تبدیل به عطرِ خوش و طعمِ خوب کند . .»
فنجان را برداشتم و کمی از چای چشیدم؛
خوب بود!
هم عطرش هم مزه‌اش!
بعد با خودم فکر کردم زندگی هم گاهی می‌شود مثل همین چای ..
باید با دلخوشی‌های کوچک، طعم و رنگش را عوض کنی!
یک چیزی که امید بدهد به دلت، انگیزه شود، بنزین باشد برای حرکتِ ماشینِ زندگی ات، بعد ماشین تخته‌گاز می‌رود تا آنجایی که باید . .
یک‌جایی اما کار سخت‌تر می‌شود، برای آرامش‌ِ خیال گاهی لازم است چیزی از زندگی کم کنی، سبک‌اش کنی!
مثل کیسه شن‌های آویزان از بالون؛
بالون برای اینکه بالا برود باید سبک شود، باید کیسه شن‌ها را پرت کنی پایین، بعد اوج می گیرد . . بالا می رود . . توی زندگی هم گاهی لازم می‌شود چیزهایی را از خود دور کنی یک حرفهایی را، فکرهایی را، خاطراتی را، یک آدمهایی را...


#دلنوشته_های_ناب_گل_یاس
#بانوی_احساس
#حس_خوب_آرامش
#ویسگون
دیدگاه ها (۰)

🌹روزتون سرشاراز طلوع ودرخشندگیِخورشیدِ تابناکِ الهیو قلبتون ...

می‌دانی؟ من مجبورمموفق شوم وگرنه تمامِآن رنج‌هایی کهتا به حا...

آنجا یک قهوه خانه بود؛اما ننشستیم به نوشیدنِ دو تا استکانِ چ...

سلام!حال همه ما خوب استملالی نیست جز گم شدن گاه به گاه خیالی...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط