شاخه ای بی طاقتم در ازدحام لانه ها

شاخه ای بی طاقتم در ازدحام لانه ها
کوچه ای غمگین که عمری خفته بین خانه ها

عنکبوتی پیر روی استخوان سینه ام
تار می بافد که شاید باز هم پروانه ها...

نیمه شب دیوانه ام می خواستی، یادت نبود
روزگارت بر حذر می دارد از دیوانه ها

عاشقی در شهر ممکن نیست، باید کوچ کرد
عشق را باید برافرازیم بر ویرانه ها

دوست دارم بعدِ مرگم باد تشییع ام کند
تا نباشم بیش از این باری به روی شانه ها!
دیدگاه ها (۴)

گوشه‌اى دارى بميرم؟! غار باشد بهتر استمرد عاشق از خودش بيزار...

رنگ لبخند تو ای دنیا تماشایی نبودآنچه ما دیدیم زینت بود زیبا...

🥰

طرفِ عاشقترِ قضیه نباش...اونی نباش که همیشه در دسترسهاونی که...

رمان j_k

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط