بر لبهی صخر با تو به رقص برخاستم
بر لبهی صخر با تو به رقص برخاستم
چونان پرندهای که در بیپروایی پرواز، مرز آسمان را به بازی میگیرد
هیبت هراس را افسانهای پوچ انگاشتم و بر چهرهی لرزانش خندیدم
دست هایتو با زیبایی مست کننده...مرا به سوی مغاک خاموش راندند
و تنها پژواک خندهی بیپروا و سرمستت در گوشم پیچید
من در آغوش آن لحظهی لرزان، لبخند را به یاد آوردم
و گناه مرگ خویش را همچون جامی تلخ بر لب پذیرفتم
چونان پرندهای که در بیپروایی پرواز، مرز آسمان را به بازی میگیرد
هیبت هراس را افسانهای پوچ انگاشتم و بر چهرهی لرزانش خندیدم
دست هایتو با زیبایی مست کننده...مرا به سوی مغاک خاموش راندند
و تنها پژواک خندهی بیپروا و سرمستت در گوشم پیچید
من در آغوش آن لحظهی لرزان، لبخند را به یاد آوردم
و گناه مرگ خویش را همچون جامی تلخ بر لب پذیرفتم
- ۱۱.۶k
- ۰۱ مهر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۴)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط