گاهی اوقات دلم برای شهریار هم می گیرد

گاهی اوقات دلم برای شهریار هم می گیرد!
چه فریادها پشت سکوت بیت هایش بود،
چه بی معرفتی ها دید و دم نزد
می دانی من معرفت را آنجا یافتم که
شهریار با دل خونین خود می نوشت:
یار و همسر نگرفتم که گرو بود سرم
تو شدی مادر و من با همه پیری پسرم
دیدگاه ها (۲۴)

‌‌‌‌‌‌مراکجایِخیالِبی‌خیالتنشانده‌ای؟

بیا که بر سر آنم که پیش پای تو میرم ازین چه خوش ترم ای جان ...

تو ایهام بودیمفهوم بعیدِ رسیدن،میان تمام آرزوهایم تو دورترین...

کاش میشد عمرخود را هدیه میدادم به او.. زندگی را دوست دارم ما...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط