آن ساز کوچکمان را یادت هست

آن ساز کوچکمان را یادت هست، ...
همان که هرجایی می رفتیم ...
همراهمان داشتیم ...
و وقت دلتنگی هایمان ...
صدایش را در می آوردیم ، ...
یادت هست که ...
همیشه هنگام نواختن ...
در چشم هایم زل میزدی ...
و من هم از ترسِ نگاهت ...
چشم هایم را می بستم ...
تا مبادا یک نُت را با فکرِ تو اشتباه بزنم. ...
ولی حالا پس از سال ها از نبودنت، ...
سازدهنی ام را هر لحظه با فکرت مینوازم ...
هرچند تمامی نُت ها اشتباه باشد. ...
دیدگاه ها (۱۰۱)

اے تڪیه گاه ڪوچه ے تنهایے ام دروداے آن ڪه یک نگاه تو قلب مرا...

خسته‌ام از بی‌قراری، خسته از تکرارهابا تو از دلشوره‌هایم گفت...

یادته برات تعریف کردم!روبروی پنجره ی مشرف به درخت بیده مجنون...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط