دلمان تنگ می‌شود برای تمام چیزهایی که داشتیم،
چیزهایی که داشتیم و قدرشان را نداشتیم.
حالا این ماییم؛
در عصر فاصله‌گذاری میان آدم‌ها،
با قلب‌هایی از همیشه نزدیک‌تر...
حالا این ماییم که از هم دوریم و به هم نزدیک،
که محدودیم و رها،
که زخم‌خورده‌ایم و قوی...
هرچند زیر پوست لبخندهامان،
دلمان برای چیزهایی که در دور دست‌های جهان جا گذاشته‌ایم تنگ شده.
حالا این ماییم که امیدواریم به پایانِ روزهای سختی و بازشدن مسیرها به سمت خوشبختی،
این ماییم که مستقل بار آمده‌ایم و از کسی جز خودمان توقعی نداریم!
که روی پای خودمان ایستادن، اصلی‌ترین قانون ناگزیر زندگی‌هامان شده، که آنقدر بحران از سر گذرانده‌ایم که مدیریتش را بلد شده‌ایم،
که دیگر با هیچ بحران و اندوهی غافل‌گیر نمی‌شویم!
که از یک جایی به بعد، منتظر هیچ‌کس نماندیم و به محض ورود سپاه سختی‌ها،
شمشیر به‌دست،
ایستادیم و بدون سپر جنگیدیم.
تفاوت ما با تمام دنیا همین بود که چشم امیدمان به هیچ‌کس نبود!!!
دیدگاه ها (۰)

میگن هیچی به اندازه ی لحظه های عمرتبا ارزش نیست ...چون اگه ب...

۱۴۰۳/۰۱/۳۰حمیرای باکوی آذربایجانزمان منتظر نمی‌ماندهرروز می‌...

ای عشـــق....دستان ڪدام باغـبان بذر مهرت را در ڪویر دلـمڪاشت...

خنده‌هایت ناگهان آشوب بر پا می‌کندرازهایم را هزاران بار افشا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط