روزگار غم و شادی در شهر من

روزگار غم و شادی در شهر من
در هم آمیخته
همراه با حاجی فیروز
میرزا نوروزی میرقصد
که در شرم کفشهایش
غرق شده است

پهلوانان شهر من همه میمیرند
می‌گویند دنباله‌ی سربداران است
پدر، سالار تر از دیروز
مادر
هر روز میمیرد

زیر پوست شهر من
به همین سادگی
خانه پدری ویران می‌شود

خواهران غریب: خیلی نزدیک
بچهای آسمان، خیلی دور

قاضی شهر من هر اذان حکم می‌دهد و
جارچی میخواند
شیر سنگی ممنوع
ای ایران ممنوع
شب یلدا ممنوع
اجاره نشینها بیشتر
سگ کشی آزاد

باشو در شهر من هنوز غریب است
هامون، جایی دور از خانه دوست

پسر شهر من
ناخدای خورشید شد
دارا بود
نادر بود و
سیمین را تنها گذاشت

دختر شهر من
کتانی نداشت
رهایی نداشت
روسری آبی؟
...

#امیرعلی_قربانی
#دهه_شصتی
دیدگاه ها (۳۱)

#امیرعلی_قربانی #مهر_جانا

تو می‌رویاما نمیدانیچنان سیر تماشایت کرده‌امکه دیگر تشنه هیچ...

عشــق...بــه شاهـــکاری از عـــهد کهــن مــی‌مــانداز ویران...

تولدتون مبارک خانم مبارکشاد باشی آرزو جان...صدای بهم خوردن ب...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط