آن قدر بی تو در این شهر خرابم که نگو

آن قَدَر بی "تو" در این شهر خرابم که نگو
آن قَدَر دوری تو داده عذابم که نگو
 

مثل یک پیچک غمگین شده از رفتن تو
تا بیایی همه جا در تب و تابم که نگو

 
فکر کردی بروی مثل تو آرام شوم؟
به خدا کوره ی سوزان و مذابم که نگو
 

ناگهان دست به دامان خرافات شدم
آن قَدَر دل خوش آن وقت جوابم که نگو

 
خنده دار است ولی عشق کجا؟ عقل کجاست؟
دل پشیمان شده ی درس و کتابم که نگو

 
با تو انگار شب و روزِ خدا مال من است
بی تو آن قدر تهی مثل حبابم که نگو

 
دوست دارم همه ی فاصله ها کم بشود
توی آغوش تو آن قدر بخوابم که نگو🦋🦋

دلتنگتم لامصب
دیدگاه ها (۰)

‍ گونه هایت سیب سرخ است و لبت رنگ انار کی بچینم بوسه ای تا ک...

مهربان هستی ولی نامهربانی میکنی  ...

عمری از جان بپرستم شب بیماری راگر تو یک شب به پرستاری بیمار ...

من قرن ها پیش در بهشتگُمت کرده بودمردِِّ عطرت را که دنبال کر...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط