🔖
من روز خویش را
با آفتاب روی تو
کز مشرق خیال دمیده است،
آغاز می‌کنم...

من با تو می‌نویسم و می‌خوانم
من با تو راه می‌روم و حرف می‌زنم
وز شوق این محال
که دستم به دست توست!
من جای راه رفتن
پرواز می‌کنم …!
دیدگاه ها (۰)

ما تقصیر نداشتیمما فقط کمی زیادی دوستشان داشتیمآنقدر بزرگشان...

هنگامی که در زندگی اوج میگیری،دوستانت می فهمند تو چه کسی بود...

📝 #دو_خط_شعر چنانم در دلی حاضر که جان در جسم و خون در رگفرام...

برای شناختن ﺁﺩﻣﻬﺎﺍﯾﻨﻘﺪﺭ ﻋﺠﻠﻪ ﻧﺪﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺵ،ﺭﻭﺯﮔﺎﺭ، ﺫﺍﺕ ﺗﮏ ﺗﮏ ﺁﺩ...

گاهی میان خلوت جمع یا در انزوای خویش موسیقی نگاه تو را گوش م...

دستم خواب رفته بود، دست راستم که گذاشته بودم زیر سرت و خوابت...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط