وقتی زندگی بهت نارنگی میدهد

"وقتی زندگی بهت نارنگی میدهد🍊"
폭싹 속았수다🍊
Part:10
ته دستشو از پشت گرفت
ات: نو اجو ( ولم کن)
نو الاگو هس سو ( گفتم ولم کن)
ته: ات صبر کن
ات: گُجُ ( گم شو)
ته:مشکلت چیه ؟ هاا
ات: ولم کن عوضی دست از سرم بردار
نمیخوام ریختتو ببینم
ته: ات تو حالت خوب نیست
اصلا کجا میخوای بری ها (ات به راه جنگل،بیابون..)
ات: میخوام برم ته جهنم اصلا به تو چه
ب..بیا...بیاا یه مدت فاصله بدیم ته
باور کن این جدایی برای جفتمون بهتره
ته اعصابش حسابی خورد شده بود
ات رو با زور بغل کرد و نشوندش تو ماشین و در رو قفل کرد

ات: ته دیوونه شدی در رو باز کن (با داد و جیغ فراوان و همچنین میزد به در و پنجره)
ته: بشین سر جات ات
ات : نمیخوام باهات جایی بیام در رو باز کن
ته ماشینو روشن کرد
ته:ما جدا نمیشیم...لعنتی این فکرارو اون یوچان عوضی تو سرت میندازه نه؟(عصبانی،داد)
هیچوقت...ولش کن الان وقتش نیست بعدا مفصل به این موضوع رسیدگی میکنم
ات: هییییی (داشت شلوغ بازی میکرد )
مزخرف نگو.. به چی میخوای رسیدگی کنی؟ چیکار میکنی؟هاا
ته دستشو گذاشت روی رون ات
ته: رفتیم خونه صحبت میکنیم فعلا فقط آروم سر جات بشین
از چشمای ته آتیش می‌بارید.. به سختی خودشو کنترل کرده بود
ات:نمیخوام(داااااد)
ته:شیییی(🤫) اروم بگیر، سکوت کن
ات همچنان درحال مخالفت بود که ته رونشو فشار داد
ات:آیییییی... نکن
‌ته فشار رو از روی ات برداشت و آروم رونشو نوازش کرد


놓아줘
놓으라고 했어
거져
뭐가 문제야?
나는 혼자 있고 싶다