دیگر تاب ایستادن ندارم

دیگر تابِ ایستادن ندارم.
پس مثلِ شعری که نیمه‌کاره بر جای می‌ماند، قصهٔ من و تو هم ناتمام خواهد ماند.

می‌روم...
و با خودم عهد بسته‌ام که حتی یک"بدرود" هم برایت به جا نگذارم.
چون می‌دانم که تو،سکوتِ مرا بهتر از هر کلامی می‌فهمیدی.

باشد که این رفتنِ بی‌صدا، آرام‌بخشِ تنهایی‌هایت باشد.-
💔💔💔💔
دختر جنوبی
دیدگاه ها (۰)

⁨ این بار از کجا شروع کنم؟...شاید باید از همان روزهایی بگویم...

💔

کسی که امروز یهویی میرهخیلی وقت پیش حسش رفتهعلاقش رفتهانگیزش...

‏وَ...احوالم اين روزهايم را بخواهي؛خسته، تهی، ملول، ضربه‌پذی...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط