PART
#PART43
#خلسه
***
از نوشیدنی توی دستم یک جرعه مینوشم و میگم:«باید پیش آرتا میموندیم»
آرمان دکمه کتشو باز میکنه تا راحت تر باشه و با لحن مسخره ای میگه:«دینگ دینگ دینگ...میزبان این مهمونی ماییم،جهت یادآوری!»
لیوانمو میذارم روی میز و به چشماش با کمی اخم نگاه میکنم:«میزبان این مهمونی تویی نه من!»
از اونطرف میز میاد کنارمو دستشو روی با/سنم میذاره، و با پوزخند و لحن جدی ای درحالی که با چشمای سبزش تو چشمام نگاه میکنه میگه:دینگ دینگ دینگ... اگه دوست نداری کاری کنم که صدای ناله کردنت سالن رو پر کنه تا همه بفهمن تو مال منی،دیگه این حرف و جلوم نزن... یادآوری دوم عسلم!»
پوزخندی میزنم بخاطر اختلاف قدمون کمی سخت دستمو دور گردنش میندازم:«از آدم خودخواهی مثل تو نباید انتظار اینو داشته باشم که نگران دوست از حال رفته اش باشه...»
می خواد جواب بده که با شنیدن صدای زنگ گوشیم بی حوصله پوفی میکنه و دستشو بلاخره برمیداره،گوشیمو از توی کیفم برمیدارم دوباره این پسره ی رو مخه:«چیه چی میخوای؟»
با دیدن اینکه آرمان دستاشو روی میز گذاشته و بهم زل زده ازش فاصله میگیرم.
آرمان
با دور شدن اوا،جرعه ای از نوشیدنیمو میخورم و با حرص لیوانو روی میز میکوبم و دستی به موهام میکشم که دو تا دختر درحالی که بهم زل زدن با لبخند ملایمی از کنارم رد میشن و باهم پچ پچ میکنن،نگاهی از سرتاپاشون میندازم و هر اینچ از اندامشون رو زیر نظر میگیرم،اخم روی صورتم جاشو به یه پوزخند تبدیل میکنه
توی همون حین یکی از برنامه ریزای مراسم میاد کنار گوشم و چیزی رو زمزمه میکنه که با حرص و عصبانیت میگم:«لعنتی...آوا هم که طبق معمول یه جا بند نمیشه که،اصلا تو ذاتش نیست،نمیتونه عین ادم یه دیقه کنارم وایسه...فعلا یه غلطی بکنید تا من برگردم»
برنامه ریز سری تکون میده و با عجله از کنارم دور میشه،به طرفی که آوا رفت میرم و میبینمش که توی راهرو وایساده و پشتش به منه،درحالی که سعی میکنه داد نزنه میگه:«خفه شو نیهاد خفه شو!»
میرم نزدیکش و گوشیو از دستش میگیرم،به اعتراضاش توجهی نمیکنم و گوشیشو میذارم کنار گوشم:«چی میگی تو باز مرتیکه؟بنال زبون بسته...!»
با تعجبی که تو صداشه میگه:«گوشیو بده آوا،من با حروم/زاده ای مثل تو صحبت نمی کنم!»
پوزخند عصبی میزنم:«ببین مرتیکه دیوث...خانمی که مزاحمش میشی اسمش به عنوان زن من تو شناسنامم هست!...بخوای پات و از گیلیمت دراز تر کنی چنان بلایی به سرت بیارم که التماس کنی شمارتو از توی گوشی همسرم پاک کنم...الد/نگِ زبون نفهم!»
🔥ادامه پارت هیجانی توی کامنتا🔥
#اشتباه_من #رمان #خلسه #زن_عفت_افتخار #بی_تی_اس
#خلسه
***
از نوشیدنی توی دستم یک جرعه مینوشم و میگم:«باید پیش آرتا میموندیم»
آرمان دکمه کتشو باز میکنه تا راحت تر باشه و با لحن مسخره ای میگه:«دینگ دینگ دینگ...میزبان این مهمونی ماییم،جهت یادآوری!»
لیوانمو میذارم روی میز و به چشماش با کمی اخم نگاه میکنم:«میزبان این مهمونی تویی نه من!»
از اونطرف میز میاد کنارمو دستشو روی با/سنم میذاره، و با پوزخند و لحن جدی ای درحالی که با چشمای سبزش تو چشمام نگاه میکنه میگه:دینگ دینگ دینگ... اگه دوست نداری کاری کنم که صدای ناله کردنت سالن رو پر کنه تا همه بفهمن تو مال منی،دیگه این حرف و جلوم نزن... یادآوری دوم عسلم!»
پوزخندی میزنم بخاطر اختلاف قدمون کمی سخت دستمو دور گردنش میندازم:«از آدم خودخواهی مثل تو نباید انتظار اینو داشته باشم که نگران دوست از حال رفته اش باشه...»
می خواد جواب بده که با شنیدن صدای زنگ گوشیم بی حوصله پوفی میکنه و دستشو بلاخره برمیداره،گوشیمو از توی کیفم برمیدارم دوباره این پسره ی رو مخه:«چیه چی میخوای؟»
با دیدن اینکه آرمان دستاشو روی میز گذاشته و بهم زل زده ازش فاصله میگیرم.
آرمان
با دور شدن اوا،جرعه ای از نوشیدنیمو میخورم و با حرص لیوانو روی میز میکوبم و دستی به موهام میکشم که دو تا دختر درحالی که بهم زل زدن با لبخند ملایمی از کنارم رد میشن و باهم پچ پچ میکنن،نگاهی از سرتاپاشون میندازم و هر اینچ از اندامشون رو زیر نظر میگیرم،اخم روی صورتم جاشو به یه پوزخند تبدیل میکنه
توی همون حین یکی از برنامه ریزای مراسم میاد کنار گوشم و چیزی رو زمزمه میکنه که با حرص و عصبانیت میگم:«لعنتی...آوا هم که طبق معمول یه جا بند نمیشه که،اصلا تو ذاتش نیست،نمیتونه عین ادم یه دیقه کنارم وایسه...فعلا یه غلطی بکنید تا من برگردم»
برنامه ریز سری تکون میده و با عجله از کنارم دور میشه،به طرفی که آوا رفت میرم و میبینمش که توی راهرو وایساده و پشتش به منه،درحالی که سعی میکنه داد نزنه میگه:«خفه شو نیهاد خفه شو!»
میرم نزدیکش و گوشیو از دستش میگیرم،به اعتراضاش توجهی نمیکنم و گوشیشو میذارم کنار گوشم:«چی میگی تو باز مرتیکه؟بنال زبون بسته...!»
با تعجبی که تو صداشه میگه:«گوشیو بده آوا،من با حروم/زاده ای مثل تو صحبت نمی کنم!»
پوزخند عصبی میزنم:«ببین مرتیکه دیوث...خانمی که مزاحمش میشی اسمش به عنوان زن من تو شناسنامم هست!...بخوای پات و از گیلیمت دراز تر کنی چنان بلایی به سرت بیارم که التماس کنی شمارتو از توی گوشی همسرم پاک کنم...الد/نگِ زبون نفهم!»
🔥ادامه پارت هیجانی توی کامنتا🔥
#اشتباه_من #رمان #خلسه #زن_عفت_افتخار #بی_تی_اس
- ۹.۰k
- ۰۷ اسفند ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط