Psycho killerقاتل روانی
Psycho killer(قاتل روانی)
Part 30
مادر پسرک همانطور که با تموم توانش می دوید پسر کوچولوش در گوشه ای از اتاق مخفی که قبلا شوهرش براش ترتیب داده بود گذاشت روبه پسر کوچولوش کرد و گفت
م پ : پسر نازنینم ، پسر قشنگم ، عزیزم یادته مامانی قبلا بهت چی گفته بود
پسرک ترسیده بود اما بخاطر مادرش تموم قدرتش جمع کرد و با لکنت شروع به حرف زدن کرد
پسرک : ار.....ه ..... مام......ان....ی.....
م پ : خیلی خب پسرم هرموقع گفتم با تموم سرعت بدو باش فقط بدو پشت سرتم نگاه نکن
پ : اما.....مام......ا.....نی......پس.......ت...و....چی
م پ : نگران من نباش باش پسرم تو فقط بدو همونجور که قبلا باهم بازی کردیم باش
پ : با.....ش
سپس اشکای پسر کوچولوش پاک کرد محکم پسرشو در اغو*ش گرفت چون میدونست این اخرین باریه که پسرشو میبینه ، دستای کوچولوی پسرشو گرفت بو*سه ای بر روی انها زد و سپس گونه اش هم بو*سید و از اتاق خارج شد
پسر کوچولو دستای کوچولوش بر روی گوشاش قرار داده بود تا صدای وحشتناک اطراف نشنوه اما با شنیدن دوباره صدای گلوله تموم جراتش جمع کرد و از اتاق خارج شد اما با صحنه ای روبه رو شد که حتی فکرشم نمی کرد
مادر و پدرش غرق در خون ، بی حال بر روی زمین افتاده بودند دور تادورشون ادمایی با صورتهای پوشیده از ماسک گرفته بودن
پسرک ترسیده بود اونقدر ترسیده بود که پاهای کوچولوش خشک شده بودن و قادر به حرکت نبودن تا اینکه با صدای شخصی که فریاد میزد
.......................پایان فصل اول......................
کیوتیام منتظر فصل دوم باشید🤭
شرطا
لایک20❤️
کامنت 10📝
Part 30
مادر پسرک همانطور که با تموم توانش می دوید پسر کوچولوش در گوشه ای از اتاق مخفی که قبلا شوهرش براش ترتیب داده بود گذاشت روبه پسر کوچولوش کرد و گفت
م پ : پسر نازنینم ، پسر قشنگم ، عزیزم یادته مامانی قبلا بهت چی گفته بود
پسرک ترسیده بود اما بخاطر مادرش تموم قدرتش جمع کرد و با لکنت شروع به حرف زدن کرد
پسرک : ار.....ه ..... مام......ان....ی.....
م پ : خیلی خب پسرم هرموقع گفتم با تموم سرعت بدو باش فقط بدو پشت سرتم نگاه نکن
پ : اما.....مام......ا.....نی......پس.......ت...و....چی
م پ : نگران من نباش باش پسرم تو فقط بدو همونجور که قبلا باهم بازی کردیم باش
پ : با.....ش
سپس اشکای پسر کوچولوش پاک کرد محکم پسرشو در اغو*ش گرفت چون میدونست این اخرین باریه که پسرشو میبینه ، دستای کوچولوی پسرشو گرفت بو*سه ای بر روی انها زد و سپس گونه اش هم بو*سید و از اتاق خارج شد
پسر کوچولو دستای کوچولوش بر روی گوشاش قرار داده بود تا صدای وحشتناک اطراف نشنوه اما با شنیدن دوباره صدای گلوله تموم جراتش جمع کرد و از اتاق خارج شد اما با صحنه ای روبه رو شد که حتی فکرشم نمی کرد
مادر و پدرش غرق در خون ، بی حال بر روی زمین افتاده بودند دور تادورشون ادمایی با صورتهای پوشیده از ماسک گرفته بودن
پسرک ترسیده بود اونقدر ترسیده بود که پاهای کوچولوش خشک شده بودن و قادر به حرکت نبودن تا اینکه با صدای شخصی که فریاد میزد
.......................پایان فصل اول......................
کیوتیام منتظر فصل دوم باشید🤭
شرطا
لایک20❤️
کامنت 10📝
- ۱۵.۴k
- ۱۸ اسفند ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۹)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط