دزدکی از مارگیری مار برد

ز ابلهی آن را غنیمت می‌شمرد

وا رهید آن مارگیر از زخم مار

مار کشت آن دزد او را زار زار

مارگیرش دید پس بشناختش

گفت از جان مار من پرداختش

در دعا می‌خواستی جانم ازو

کش بیابم مار بستانم ازو

شکر حق را کان دعا مردود شد

من زیان پنداشتم آن سود شد

بس دعاها کان زیانست و هلاک

وز کرم می‌نشنود یزدان پاک
#مولانا #اشعار #اشعار_ناب #اشعار_زیبا
#شعر #شعر_خاص #شعر_سنگین
#شعر_زیبا
.
.
.
#بخوان_شعر_سخن_ناب
دیدگاه ها (۶)

اینو یه جا پین کنید، بنویسید که جلوی چشمتون باشه و دقیقا توی...

همه ی بی سر و سامانی امباز به دنبالِ پریشانی امطاقتِ فرسودگی...

روزی دو مرد جوان نزد استادی آمدند و از او پرسیدند:“فاصله بین...

یه جایی بنویس کههیچکس دوبار #زندگی نکردهروزی دوبار بهش نگاه ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط