دلم می‌خواست باران بود
من بودم
تو بودی
یک خیابان بود.

دلم می‌خواست شاید در حصاری دور در باغی، کناری، دشت سرسبزی
میان کلبه‌ای، طاقی، اتاقی، زندگی را معنی و تفسیر می‌کردیم.

دلم می‌خواست از هرچیز هست و نیست، از هرکس...
وَ از هر اتفاق تلخ و غمگینی، به غایت، دور می‌بودم
دلم می‌خواست کنج ساده‌ای با عشق و آرامش می‌آسودم

دلم می‌خواست باران بود، ساکت، دور، سبز، آرام
من بودم، تو بودی
کلبه‌ی دنجی، میان کوهساران بود...

#نرگس_صرافیان_طوفان‌

.

بهنام بانی/ خستم
دیدگاه ها (۰)

شاهرگ های زمین از داغ باران پر شده استآسمانا! کاسه ی صبر درخ...

گاهی اوقات باید تمامِ مشغله هایت را زمین بگذاری ، سراغِ بهتر...

دستم خواب رفته بود، دست راستم که گذاشته بودم زیر سرت و خوابت...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط