این بود است زمانه غروبمان
.
این بود اَست زمانهِ غروبِمان؟
ما دو سایهِ زِ شَب ها گُم می رویم و روزِ ها دو جیب دَر یک لباس دیگریم. ولی واقعیت به من سیلی میزَنَد.: تو آن نورِ بارانی را خورد و آن را با قلبِ سَردَت دفعن کردی. حالا از خُورشیدِ دلت میگویی؟ دیگر سایه ایَ نیست دیگر نیست. خورشید، دیگر نمیاید بَر چشمانَم گمان کِه تو ان خورشید بوده ای ولی دیگر چشمانم تاریکی را صدا میزند.
این بود اَست زمانهِ غروبِمان؟
ما دو سایهِ زِ شَب ها گُم می رویم و روزِ ها دو جیب دَر یک لباس دیگریم. ولی واقعیت به من سیلی میزَنَد.: تو آن نورِ بارانی را خورد و آن را با قلبِ سَردَت دفعن کردی. حالا از خُورشیدِ دلت میگویی؟ دیگر سایه ایَ نیست دیگر نیست. خورشید، دیگر نمیاید بَر چشمانَم گمان کِه تو ان خورشید بوده ای ولی دیگر چشمانم تاریکی را صدا میزند.
- ۳.۳k
- ۰۳ شهریور ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط