من قلمی دارم

من قلمی دارم
که روزهای آشنایی را با من می نوشت
جوهر را به کاغذ و سطر
و ذهن پراکنده ام را به یکجا جمع می‌کرد
یکجا
آن یکجا تنها زلال چشمانت بود
قلم برایم تداعی چشمانت هست
زمانی که منظومه ای را نگاه میکردی
.
دیدگاه ها (۱۱)

ای آرزوی دیده بینا چگونه‌ایوی مونس دل (من) تنها چگونه‌ایاز ن...

کپشن...وقتی از او پرسیدند؛ چگونه در میان شلوغی او را پیدا کر...

..•هرگز با چشم‌های من خودت را تماشا نکرده‌ای تا بدانی چقدر ز...

شب بخیر به چشم‌هایی که دوست داری و نمی‌بینی، شب بخیر به لب‌ه...

✍🏻 برادر شهید از آخرین وصیت در لحظات پایانی عمرش چنین می گوی...

.

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط