میخواستم جای دیگری بروم جایی که آسمانش رنگ دیگری باشد

می‌خواستم جای دیگری بروم، جایی که آسمانش رنگ دیگری باشد. آسمانی به رنگ زرد عمیق با ابرهایی که نگاهشان کنم و دانه دانه آرزوهای خودم را در قد و قامت مرموز آن‌ها تماشا کنم. می‌خواستم با خورشید رفیق باشم، دستان ستاره‌ها را بگیرم و با آن‌ها تا دریاچه‌های نقره‌ای خیالم پرواز کنم، از شاخه‌های درختان گردو طناب ببندم و تا قله‌ها‌ی رفیع آزادی، تاب بخورم.
می‌خواستم جای دیگری بروم، جایی که آسمانش آرامش ببارد، خورشیدش، عشق بتابد و زمینش، آزادی برویاند، جایی که بدون هراس بتوان انتخاب کرد، بدون شرمندگی عاشق بود و بدون نیاز، مهر ورزید. جایی که بتوان با پری‌های کنار دریاچه، حرف زد، با پروانه‌ها خندید، با ماهی‌ها شنا کرد و با گنجشک‌ها پرواز...
من خسته‌بودم از این حوالی، می‌خواستم جای دیگری بروم، در جهان بهتری نفس بکشم، در زمان دیگری باشم...
من خسته بودم از این حوالی و اتفاقات و آدم‌ها،
من خسته بودم...


#عکس_نوشته #
#تنهایی #دخترونه
دیدگاه ها (۱)

من برای خوب بودنِ حالم برگ های برنده ی زیادی دارم ، مثلا همی...

گــــاهی.. 😔ﺩﻟم ﻣﯿﺨـــﻮﺍﻫﺪ ﻭﺳـــﻂ ﺟﺎﺩﻩ ﯼ ﺯﻧﺪﮔﯿــــــم ﺑﺎﯾﺴــ...

آدم برای اینکه احساس زنده بودن کند، باید کسی را دوست داشته ب...

جوری برایش رفیق باش که دلش نگیرد از بی‌مهری زمانه، بغض راه گ...

انشا درخواستی

رمـان زخٰم عشق تـو پـارت هشت🌷✨︵᷼⏜۪۪۪︵۫۫۫ʾ۪۫ׄ︵᷼︵᷼⏜۪۪۪︵۫۫۫ʾ۪۫ׄ...

خداحافظی با دنیایی که به آن تعلق نداشتماین داستان درمورد همی...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط