او را ز گیسوان بلندش شناختند؛
شانه که میزد انبوه گیسوان بلندش را؛
تا دور دست ایینه میراند؛
اندیشه خیال پسندش را؛
با سلام صبحگاهی (خندان) گلی ز ایینه میچید؛
دستی به گیسوانش میکشید؛
شب را کنار میبرد… خورشید را در ایینه میدید :)

ودرآخر ...
میگه : موهاش،دریا بودـ دنیام زیبا کرد!
فهمید !
دیونم، موهاش کوتاه کرد
دیدگاه ها (۳)

به لطف فاصله‌ها عشق پاک می‌ماند ...چگونه باشی و چشم از نگاه ...

می خواهمت چنانکه شب خسته خواب رامی جویمت چنانکه لب تشنه آب ر...

شب‌ها ز تو در سرم چه سوداست که نیستوز هجر تو بر من چه ستم‌ها...

مثل آن چایی که می چسبد به سرما بیشتربا همه گرمیم... با دل ها...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط