عاشقانه های شبنم درکنارزندگیم

جمعه آمد که مرا در تب تو آب کند
سینه ام را زغمت شرحه ی خوناب کند
بنشیند لب ایوان خیال و به محال
صحبت از عکس تو در یک شبِ مهتاب کند
جمعه آمد که بپوشد به تنم شعلهٔ آه
رقصی از صاعقه  در ابریِ مرداب کند
جمعه بی رحم ترین موعد بی تاریخ است
بی هوا می رسد از راه که بیتاب کند
آخر از من، منِ دیوانه تری میسازد
می‌گدازد که مرا  گوهر نایاب کند
مخلص جمعه منم،  منّت او روی سرم
گر مرا در کفنِ بی‌خبری خواب کند
دیدگاه ها (۰)

عاشقانه های شبنم

عاشقانه های شبنم

عاشقانه های شبنم

عاشقانه های شبنم

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط