آنجا که انسان درد انسان را نمی‌فهمد
دیگر کسی معنی وجدان را نمی‌فهمد
از ساکن شهر کویری هرچه می‌پرسی
لمس تن برف زمستان را نمی‌فهمد
ایمان به عهد کافران شرف دارد
وقتی مسلمان حرف قرآن را نمی‌فهمد
از دست دادن ترس آدم های مسکین نیست
رودی که خشکیذه است طغیان را نمی‌فهمد
عمری به تلخی قهوه نوشیدم ولی دیدم
رمال فال عمق فنجان را نمی‌فهمد
روزی اگر دیر آمدی نزد کسی برگرد
جسمی که در خاک است درمان را نمی‌فهمد 😔😔😔
دیدگاه ها (۱)

تقدیر را به کافر و مومن سپرد و رفت خندید و بار هستی مارا زمی...

خبر نداشتن از حال من بهانه ی توست بهانه ی همه ی ظالمان شبیه ...

تو بودن مرا انکار می‌کنی من نبودنت را مسأله این است

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط