تکپارتی
#تک_پارتی
#جیمین
#درخواستی
(از زبون ا/ت)
چهار ماهی میشد که با جیمین ازدواج کرده بودم ولی به اجبار پدر مادرمون به خاطر همین به هم هیچ علاقه ای نداشتیم و قرار بود یک سال بعدش جدا بشیم ...ولی من تو این مدت عاشقش شده بودم ...ولی اون هیچ واکنشی نسبت به من نشون نمیداد پس سعی کردم بهش توجه نکنم تا عشقم از اینی که هست نسبت بهش بیشتر نشه🥲
(از زبون جیمین)
کارای شرکت خیلی طول کشیده بود به خاطر همین ساعت ۱ شب رسیدم خونه چون دیر وقت بود آروم دروباز کردم ..ا/ت حتما خواب بود
رفتم داخل اتاق مشتر*کمون و آروم رفتم داخل ..
ا/ت خواب بود...و چهرش با نور ماه مهتابی شده بود لبخندی زدم و رفتم کنارش نشستم ...دستمو جلو بردم و موهاش رو نوازش کردم ..که چشمم به گرد...ن و تر..قوه سفیدش افتاد ...آب دهنمو قورت دادم و خواستم تر..قوهش رو لم..س کنم که زود به خودم امدم و ازش فاصله گرفتم...
آره من ...من واقعا عاشق ا/ت شده بودم و اینکه عشقم جلوی چشمام بود و نمیتونستم لم..سش کنم یا ببو..سمش آزارم میداد ..به هر حال این ازدواج سور*ی بود...لباسام رو برداشتم و رفتم بیرون ..
(از زبون ا/ت)
با احساس تشنگی از خواب بیدار شدم ..لعنتی
با بیحالی به سمت آشپز خونه رفتم تا یکم آب بخورم ...داشتم دوباره میرفتم تو اتاقم که چشمم افتاد به جیمین که روی کاناپه خواب بود
حتا پتو هم روی خودش نکشیده بود ..بهم گفته بود تو این مدت میتونم روی تخ*ت بخوابم و اونم روی کاناپه میخوابید...رفتم و از اتاق پتو آوردم انداختم روش که تکون خورد و چشماش رو باز کرد ..انتظار نداشتم بیدار بشه به خاطر همین شوکه شدم ..خواستم برم که دستمو گر*فت و افتادم روی پا*هاش ...ضربان قلبم بالا رفت ...من..باورم نمیشه روی پا*هاش بودم ..خواستم بلند بشم که نذاشت و محکم از پشت بغ...لم کرد.
جیمین: بزار فقط چند دقیقه اینجوری بمونیم
ا/ت:....
جیمین سرشو گذاشت روی کم*رم و نفس عمیق کشید ...داغ*ی نفس هاش روی کمر*م حس جدید و لذت بخشی بود ...ولی چرا جیمین باید یه دفعه همچین کاری می کرد؟
ا/ت: ..ج..جیمین ...مستی؟
جیمین: نه
ا/ت: پس...چرا..
نزاشت بقیه حرفام رو بزنم و یه دفعه اندا**ختم روی مبل و روم خی..مه زد ..
نفس نفس میزدم هم از روی هیجان هم از ترس
ا/ت: چی..چیکار میکنی؟
جیمین: دیگه نمیتونم تحمل ..کنم ..ا/ت بخدااا ..دیگه نمیتونم ...میخوا*مت .
ا/ت: ولی ...تو دوستم نداری
جیمین: اونوقت خودت تنها به این نتیجه رسیدی؟
فرصت جواب بهم نداد و با اتش به جون ل..بام افتاد جوری که حس میکردم الان کنده میشه ..دستمو بردم پشت گرد*نش و موهاش رو لمسش کردم ...خودمم دلم میخواست باهاش ی*کی بشم...پس باهاش همراهی کردم
جیمین سرشو برد داخل گرد*نم و نفس عمیقی کشید
جیمین: باید خیلی زودتر طعم ل..ب هات رو میچشیدم...بعد لباسم رو پا..ره کرد که جیغ کشیدم
جیمین: باید زودتر این ب..دن سفیدت رو مال خودم میکردم ...و بعد دستش رو گذاشت روی قسمت حسا..سم
جیمین : باید زودتر پلمپ اینجا رو باز میکردم ..
ا/ت بیا سور*ی بودن رو بزاریم کنار ..باشه؟
ا/ت: اههه..باشه
جیمین: پس قرار تا ابد زن من باشی
(پایان❤️)
#جیمین
#درخواستی
(از زبون ا/ت)
چهار ماهی میشد که با جیمین ازدواج کرده بودم ولی به اجبار پدر مادرمون به خاطر همین به هم هیچ علاقه ای نداشتیم و قرار بود یک سال بعدش جدا بشیم ...ولی من تو این مدت عاشقش شده بودم ...ولی اون هیچ واکنشی نسبت به من نشون نمیداد پس سعی کردم بهش توجه نکنم تا عشقم از اینی که هست نسبت بهش بیشتر نشه🥲
(از زبون جیمین)
کارای شرکت خیلی طول کشیده بود به خاطر همین ساعت ۱ شب رسیدم خونه چون دیر وقت بود آروم دروباز کردم ..ا/ت حتما خواب بود
رفتم داخل اتاق مشتر*کمون و آروم رفتم داخل ..
ا/ت خواب بود...و چهرش با نور ماه مهتابی شده بود لبخندی زدم و رفتم کنارش نشستم ...دستمو جلو بردم و موهاش رو نوازش کردم ..که چشمم به گرد...ن و تر..قوه سفیدش افتاد ...آب دهنمو قورت دادم و خواستم تر..قوهش رو لم..س کنم که زود به خودم امدم و ازش فاصله گرفتم...
آره من ...من واقعا عاشق ا/ت شده بودم و اینکه عشقم جلوی چشمام بود و نمیتونستم لم..سش کنم یا ببو..سمش آزارم میداد ..به هر حال این ازدواج سور*ی بود...لباسام رو برداشتم و رفتم بیرون ..
(از زبون ا/ت)
با احساس تشنگی از خواب بیدار شدم ..لعنتی
با بیحالی به سمت آشپز خونه رفتم تا یکم آب بخورم ...داشتم دوباره میرفتم تو اتاقم که چشمم افتاد به جیمین که روی کاناپه خواب بود
حتا پتو هم روی خودش نکشیده بود ..بهم گفته بود تو این مدت میتونم روی تخ*ت بخوابم و اونم روی کاناپه میخوابید...رفتم و از اتاق پتو آوردم انداختم روش که تکون خورد و چشماش رو باز کرد ..انتظار نداشتم بیدار بشه به خاطر همین شوکه شدم ..خواستم برم که دستمو گر*فت و افتادم روی پا*هاش ...ضربان قلبم بالا رفت ...من..باورم نمیشه روی پا*هاش بودم ..خواستم بلند بشم که نذاشت و محکم از پشت بغ...لم کرد.
جیمین: بزار فقط چند دقیقه اینجوری بمونیم
ا/ت:....
جیمین سرشو گذاشت روی کم*رم و نفس عمیق کشید ...داغ*ی نفس هاش روی کمر*م حس جدید و لذت بخشی بود ...ولی چرا جیمین باید یه دفعه همچین کاری می کرد؟
ا/ت: ..ج..جیمین ...مستی؟
جیمین: نه
ا/ت: پس...چرا..
نزاشت بقیه حرفام رو بزنم و یه دفعه اندا**ختم روی مبل و روم خی..مه زد ..
نفس نفس میزدم هم از روی هیجان هم از ترس
ا/ت: چی..چیکار میکنی؟
جیمین: دیگه نمیتونم تحمل ..کنم ..ا/ت بخدااا ..دیگه نمیتونم ...میخوا*مت .
ا/ت: ولی ...تو دوستم نداری
جیمین: اونوقت خودت تنها به این نتیجه رسیدی؟
فرصت جواب بهم نداد و با اتش به جون ل..بام افتاد جوری که حس میکردم الان کنده میشه ..دستمو بردم پشت گرد*نش و موهاش رو لمسش کردم ...خودمم دلم میخواست باهاش ی*کی بشم...پس باهاش همراهی کردم
جیمین سرشو برد داخل گرد*نم و نفس عمیقی کشید
جیمین: باید خیلی زودتر طعم ل..ب هات رو میچشیدم...بعد لباسم رو پا..ره کرد که جیغ کشیدم
جیمین: باید زودتر این ب..دن سفیدت رو مال خودم میکردم ...و بعد دستش رو گذاشت روی قسمت حسا..سم
جیمین : باید زودتر پلمپ اینجا رو باز میکردم ..
ا/ت بیا سور*ی بودن رو بزاریم کنار ..باشه؟
ا/ت: اههه..باشه
جیمین: پس قرار تا ابد زن من باشی
(پایان❤️)
- ۱۳.۳k
- ۱۷ مرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط