به پهلو روی تختم دراز کشیدم و دستمو زیر سرم گذاشتم

به پهلو روی تختم دراز کشیدم و دستمو زیر سرم گذاشتم
میدونی که دلم حسابی برات تنگه نه؟
نمیدونی:)
نزدیکای غروبه
می تونستیم باهم بریم روی پشت بوم
باد مثل نوازشای دستت لای موهام میپیچید
اونموقع با چشمای باز با لبخند اسممو با میم ماکلیت صدا میزدی و میگفتی: ببین آسمونو!...قشنگ نیست؟
یا شایدم میتونستی کنارم روی همین تخت دراز بکشی و بزاری با موهات بازی کنم
عمیق به چشمات خیره میشدم
شصتتو روی گونم میکشیدی
جای خالیت خیلی سرده
طوری که میترسم به هرجایی از این تخت دست بزنم
سرمای لعنتیش
بدجور تا مغز استخونمو میسوزونه...
دیدگاه ها (۱)

آدمها را به خودتان عادت ندهید، اگر ماندنی نیستید. رحم کنید. ...

شنیده ای که می گویند: فلانی را خیلی دوستش دارم اما هیج وقت س...

چند وقتی است دستم به نوشتن نمیرود دردی را که دارم با کلمات ن...

دلم که میگیره میزنم تو شلوغی...انگار شلوغی آدمو آروم میکنه.....

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط