تمام خواسته ام این بود که تک تک اجزای بدنت را لمس کنم ، زخم هایت را حفظ کنم ، و لب هایت را به عنوان دارایی خودم ببوسم ، تو هم همین احساس را داشتی.. مگر نه...؟ اما افسوس که دیگر دیر شده.. دیوار آهنینی به اسم سرنوشت ، مانند سد مارا از هم جدا کرد.. هر دوی ما از دوری همدیگر ویران شدیم...
دیدگاه ها (۴)

تو فقط یک بار وارد زندگیم شدی.. اما انگار قرن هاست که دارم ز...

چیز های زیادی داخل مغزم معلق مانده ، اما نمی‌دانم چرا تو منش...

شاید در خواب ها یا در نیمه های شب به همدیگر فکر کنیم... شاید...

اگر یک شب تردید و غرور را کنار بگذاریم و حرف های دلمان را به...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط