خبرت هست که از خویش خبر نیست مرا

خبرت هست که از خویش خبر نیست مرا

گذری کن که ز غم راهگذر نیست مرا

 

گر سرم در سر سودات رود نیست عجب

سر سودای تو دارم غم سر نیست مرا

 

ز آب دیده که به صد خون دلش پروردم

هیچ حاصل به جز از خون جگر نیست مرا

 

بی رخت اشک همی بارم و گل می‌کارم

غیر از این کار کنون کار دگر نیست مرا

 

محنت زلف تو تا یافت ظفر بر دل من

بر مراد دل خود هیچ ظفر نیست مرا

 

بر سر زلف تو زانروی ظفر ممکن نیست

که تواناییی چون باد سحر نیست مرا

 

دل پروانه صفت گر چه پر و بال بسوخت

همچنان ز آتش عشق تو اثر نیست مرا

 

غم آن شمع که در سوز چنان بی خبرم

که گرم سر ببرند هیچ خبر نیست مرا

 

تا که آمد رخ زیبات به چشم صمیم

بر گل و لاله کنون میل نظر نیست مرا...

#عاشقانه
#خاصترین
دیدگاه ها (۰)

ای بی‌تو دل تنگ‌ام، بازیچه‌ی توفان‌هاچشمان تب‌آلودم، باریکه‌...

با خیالت ، " بیخیال هر خیالی میشوم " در خیالات خودم حالی به ...

از یک ‌جایی به بعدنه بزرگ‌تر می‌شویو نه حتی پیرتر...مدام می‌...

شما نمیدونید چی به آدما میگذره، میدونید؟ میدونید پشت لبخندشو...

...جانا ز فراق تو این محنت جان تا کیدل در غم عشق تو رسوای جه...

...از قوت مستیم ز هستیم خبر نیستمستم ز می عشق و چو من، مست د...

آتش دل استاد علی اصغر شاه زیدی

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط