مرا افسون خود کرده است آن چشم سیه کارت

مرا افسون خود کرده است آن چشم سیه کارت
نکن با من جفا کاری که دلخونم از آزارت

مرا بنواز و نیکو دار ، من غیر از تو یارم نیست
زدی آتش به جان من نکن اینگونه با یارت

تو جانی ، بیش از این دل را نسوزان در فراق خود
که میترسم شود روزی خراب اینگونه بازارت

تو درمان دلِ زاری دوای قلب بیماری
چرا در فکر آزاری؟ بر این دیوانه بیمارت

جفاها کرده بر جانم کمان ابروی خونریزت
چرا بستی تو تیغ از رو برای عاشق
دیدگاه ها (۷)

ای که با من لحظه ای هستی و عمری نیستیبی تو تاریکم، بیا و روش...

مثل یک قصه ی تلخی که سرانجام نداشتخانه ی بخت من از روز ازل ب...

صبوری نیز راه گریه را بر من نمی گیردکسی راه مسافر را دم رفتن...

ای روزگار! با دل من جنگ می کنیلب را ز خون سرخ دلم رنگ می کنی...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط