دریک روز خزانپاییزی پرستویی را درحال مهاجرت دیدمبه او گ

دریک روز خزان‌پاییزی پرستویی را درحال مهاجرت دیدم.به او گفتم چون بدیار یارم میروی،به او بگو دوستش دارم و منتظرش میمانم.بهار سال بعد پرستو نفس زنان آمد.و گفت دوستش بدار ولی منتظرش نمان...
دیدگاه ها (۳)

یک نفر بی آنکه باشد ، هست و با اویم هنوز!💐#الهه_ملک_محمدی

نه مغرورم نه دلسنگم نه از تحقیر می ترسمپر از بغضم ولی از اشک...

میگویم شب بخیربخوان :یک روز دیگر هم سر شد با دوست داشتنتبخوا...

نگیر فاصله از من، بیا کنارم باشاسیر فصل خزانم، بیا بهارم باش...

( گناهکار ) 108 part حسادت و کینه، حرف های طعنه آمیز زنان به...

"شراب سرخ" Part: ¹²ویو جنا: کفشام رو پام کردم و از خونه زدم ...

#عشق_جنایت 🔪پارت35سو اه:من اومدمیِنا:خوش اومدیسو اه:برای هیو...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط