همینجوری که داشت از سرما دستاشو به هم میمالید گفت
همینجوری که داشت از سرما دستاشو به هم میمالید گفت ؛
غم یه وقتایی اونقدر رو دوشم سنگینی میکنه که
فکر میکنم اینبار کمرم خم میشه و دیگه هم نمیتونم بلند شم
ولی یه چیزی هست نمیدونم چیه زیاد از این چیزا سر در نمیارم
ولی همون موقع میرسه و نمیذاره شرمنده خودم بشم
به گمونم خداست ...
غم یه وقتایی اونقدر رو دوشم سنگینی میکنه که
فکر میکنم اینبار کمرم خم میشه و دیگه هم نمیتونم بلند شم
ولی یه چیزی هست نمیدونم چیه زیاد از این چیزا سر در نمیارم
ولی همون موقع میرسه و نمیذاره شرمنده خودم بشم
به گمونم خداست ...
- ۱۱.۴k
- ۰۸ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط