‌در میانه این راه بی پایان ، گاهی تنها میمانم با سایه هایی که روزی نامشان زندگی بود .
تک تک سایه هایی که سخت مشغول گذشتن بودند. غافل از اینکه هربار تکه ای از وجود من را با خود میبرند!

این گذر همانند دریایی بی موج ، آسمانی خالی از ستارگان ، پیکری بی قلب و ماهی خاموش.. همانقدر بی معنی بودند. معانی ای که موظف بودند عمر مرا توصیف کنند..
نه، این کلمات در وصف یک برگ خشکیده به کار نمیروند، از بینندگان دور است آن جنگل بی برگ

با گذشت این چندسال همان تکه هایم که هیچ ، خاکستر این جسم را نیز به خواست خود به یادگار گذاشته ام .
خواستنی که مهار کردنش غیر ممکن بود، میلی که بود اما نبود.. بارش قطرات بارانی که از کنترل ابر ها خارج است. پژمرده شدن گل به خواست ریشه نیست و سقوط دانه های برف، به رضایت ابر ها نیست

تمام این مدت همچون پروانه ای با حساس ترین بالها بودم که با تمام توان به دور شمعی چرخیدم، لیک آن شمع هر روز فروزان تر میشد و پروانه بیشتر میسوخت.. آن قدر که به این جایگاه رسیدم

در مجموع ۳۶۵ روز دیگر ، و بی انتها ترین شب ها باری دیگر گذشتند و روز به روز به پایان این داستان نزدیک تر میشویم . پایانی که به باخت ختم میشود، و باختی که به از پیروزیست :)

«در نهایت، تولدم مبارک؛ برای لحظاتی که دیگر هیچ گاه بازنمیگردند»

-همچنین از ته دل تشکر میکنم از تمام کسایی که توی این مسیر، همیشه همراهم بودن;) 𝑺, 𝐌, 𝑨, 𝑷

https://files.catbox.moe/rlifvb.mp3 *ᴠᴘɴ!

[𝟏𝟒𝟎𝟑, 𝟏𝟏, 𝟎𝟒]~ 𝟎𝟎:𝟎𝟎 ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌#moonlight_00
دیدگاه ها (۰)

به خداحافظی تلخ تو سوگند ، نشد.که تو رفتی و دلم ثانیه ای بند...

‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌(:🩵

🌹اعوذبالله من الشیطان رجیم🌺☘🌼بِسْمِ ألله ألرحْمنِ ألرَحيمْأل...

به یاد سلمان هراتی، قیصرامین پور و طاهره صفارزاده

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط