زاهد خلوت نشین دوش به میخانه شد
از سر پیمان برفت با سر پیمانه شد

صوفی مجلس که دی جام و قدح می‌ شکست
باز به یک جرعه می،عاقل و فرزانه شد

شاهد عهد شباب آمده بودش به خواب
باز به پیرانه سر عاشق و دیوانه شد

مغبچه‌ای می‌ گذشت راهزن دین و دل
در پی آن آشنا از همه بیگانه شد

آتشِ رخسار گل خرمن بلبل بسوخت
چهره خندان شمع آفت پروانه شد

گریه شام و سحر شکر که ضایع نگشت
قطره باران ما گوهر یکدانه شد

نرگس ساقی بخواند،آیت افسونگری
حلقه اوراد ما مجلس افسانه شد

منزل حافظ کنون بارگه پادشاست
دل بر دلدار رفت جان بر جانانه شد

 #شعر #ادبیات #شاعر #دیوان_حافظ #حافظ
#طبیعت #طبیعت_زیبا #باران #تهران
دیدگاه ها (۱۵)

ای از ورای پرده‌ ها تاب تو تابستان ماما را چو تابستان ببر دل...

رویالیستعنوانی است که به طرفداران سلطنت در برابر جمهوری طلبا...

ﺍﺯ دانایی ﭘﺮﺳﻴﺪﻧﺪ:ﭼﮕﻮﻧﻪ می ﺗﻮﺍﻥ ﺑﻪ ﻣﻴﺰﺍﻥ ﻋﻘﻞ کسی پی ﺑﺮد؟پاسخ...

چه خوبه وقتى حالمون خوبه به فكر خوب كردن حال بقيه هم باشيم.چ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط