ات با گونههای سرخ و نفسهای بریده خودش رو جمع میکرد اما کوک ولکن ...
𝐀 𝐒𝐭𝐫𝐚𝐧𝐠𝐞𝐫 𝐂𝐚𝐥𝐥𝐞𝐝 𝐚 𝐅𝐫𝐢𝐞𝐧𝐝
𝐏𝐚𝐫𝐭𝟑𝟔
ات با گونههای سرخ و نفسهای بریده خودش رو جمع میکرد، اما کوک ولکن نبود. دستاش روی بدنش سر میخورد، داغ و محکم. نفسهای سنگینش پشت گردن ات میسوخت.
کوک، بیهوا، سرشو روی سینهی ات گذاشت. صداشو میشد شنید، قلبش تندتر از همیشه میزد. همونجا زمزمه کرد:
– میشنوی؟ بخاطر تو اینطوریه...
ات ناخودآگاه دستشو آورد بالا و موهای کوک رو گرفت. داغی تنش همهچی رو میلرزوند.
– کوک... دیگه نکن... خواهش میکنم...
کوک خندید. سرشو بلند کرد، لبشو نزدیک گوش ات آورد. خیلی آروم، خیلی خشن گفت:
– پاها تو باز کن...
ات خشکش زد. چشمهاشو محکم بست. اما همون لحظه، به آرامی پاشو از هم فاصله داد... انگار اختیار از دستش رفته بود.
– آفرین... – صدای کوک لرز داشت. – همینو میخواستم.
دستش بین پاش نشست. ات با یک نفس بریده لرزید و دستشو گذاشت روی مچ کوک.
– چیکار میکنی؟!
– نوازش... فقط نوازش... – انگشتهاش نرم اما دیوونهکننده حرکت میکردن.
𝐏𝐚𝐫𝐭𝟑𝟔
ات با گونههای سرخ و نفسهای بریده خودش رو جمع میکرد، اما کوک ولکن نبود. دستاش روی بدنش سر میخورد، داغ و محکم. نفسهای سنگینش پشت گردن ات میسوخت.
کوک، بیهوا، سرشو روی سینهی ات گذاشت. صداشو میشد شنید، قلبش تندتر از همیشه میزد. همونجا زمزمه کرد:
– میشنوی؟ بخاطر تو اینطوریه...
ات ناخودآگاه دستشو آورد بالا و موهای کوک رو گرفت. داغی تنش همهچی رو میلرزوند.
– کوک... دیگه نکن... خواهش میکنم...
کوک خندید. سرشو بلند کرد، لبشو نزدیک گوش ات آورد. خیلی آروم، خیلی خشن گفت:
– پاها تو باز کن...
ات خشکش زد. چشمهاشو محکم بست. اما همون لحظه، به آرامی پاشو از هم فاصله داد... انگار اختیار از دستش رفته بود.
– آفرین... – صدای کوک لرز داشت. – همینو میخواستم.
دستش بین پاش نشست. ات با یک نفس بریده لرزید و دستشو گذاشت روی مچ کوک.
– چیکار میکنی؟!
– نوازش... فقط نوازش... – انگشتهاش نرم اما دیوونهکننده حرکت میکردن.
- ۱.۰k
- ۲۱ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط