مثل وقتی که روبرویت نشسته آن ور میز دستهایش آن انگش

مثل وقتی که روبرویت نشسته ، آن ور میز . دستهایش - آن انگشتهای بلند جادوگر - به جای تو دارند لیوان را نوازش می کنند ، لبانش به گفتن تلخ ترین حرفها باز است به جای بوسیدن ، چشمانش به نوشته های قدیمی زیر شیشه میز نگاه می کند ، نه به تو . مثل وقتی که دارد برایت توضیح میدهد چرا قرار است نباشد . مثل وقتی که با کمترین واژه ها دارد مسلخ دلچسبی برایت تدارک می بیند . مثل وقتی که بوی عطر لعنتی تلخش کلافه ات کرده و میدانی از فردا هر جای شهر که این عطر را بشنوی ، جنون قطعی است . مثل وقتی که دارد با تو حرف می زند ، دارد برایت توضیح می دهد دلایلش را برای نبودن ، برای دریغ کردن خودش از تو ، از تو که تمام دنیایت بسته به بودن او شده ...
مثل وقتی که دارد حرفهای مهم تلخ می زند ولی تو هیچ چیز نمی فهمی . فقط داری مثل امین - آن عاشق دیوانه فیلم پرسه در مه - به صدایش گوش میکنی ....
دیدگاه ها (۳)

اکنون که دلم تنگت نمی شود و هوایت از سرم پریده ، برایت می نو...

گفته اند مستی و راستی، و راست گفته اند. در منتهی الیه مستی و...

اما، دریغ بزرگی است مرور لحظه ها. و فکر کردن به این که نشانه...

یک بوته خار بی ریشه را فرض کن، در دورترین بیابان دنیا. تک اف...

نسیمی سرد پرد هارا تکان میداد.روشنی داخل اتاق وجود نداشت بجز...

هزارمین قول انگشتی را به یاد اور پارت ۶

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط