رویای عشق پارت

رویای عشق پارت ۲۱

هیونجین: خوب یکمی از خودت بگو
ات : مصلا چی بگم
هیونجین: اینجوری نمیشه فردا صبح میام دنبالت یکمی بگردیم
ات: نمیدونم مگه ازدواج ما سوری نیست
هیونجین: نه فکر نکنم
ات : باهات ازدواج میکنم ولی ما عاشق هم نیستیم
هیونجین: چرا اینجوری میگی من عاشقتم
ات : احمق گیر آوردی
هیونجین: چی میگی تو خانواده من اجازه نمیدن ازدواج ما سوری باشه
ات : نمیشه
هیونجین: ببین میدونم تو زندگیت داغونه و پدرت مجبورت میکنه با کسی که نمیخواهی ازدواج کنی
ات در فکر فروع رفت
ات : درسته راست میگی
هیونجین دست ات رو گرفت و در چشم هایش خیره شد
هیونجین: قول میدم خوشبخت‌ترین دختر جهان بکنم فقد کافیه بهم عتماد کنی
ات : ب... باش....نمی‌دونم
هیونجین: فقد کافیه بله رو بگی ؟
ات : باشه اما بهت عتماد میکنم اگر یه اشتباه کنی دیگه مایی در مار نیست
هیونجین: پس یعنی دیگه دوست دوخترم هستی ؟
ات : بگی نگی آره
هیونجین با اخم گفت
هیونجین: نکن دیگه ازیت ام نکن
ات خنده ای کرد و گفت
ات : آره خوب شد
هیونجین: آره خوب شد
خدمتکار : خانم ات میز شان حاضره
ات : باشه الان میایم
هیونجین: بیا یه بغل اولمون رو بکنیم
ات : هیونجین چی داری میگی خجالت بکش
ات و هیونجین بلند شدن از رو صندلی
هیونجین: حداقل اولین بوسه ؟
ات : یه بوسی نشونت بودم که یادت بره دیگه
سمته میز شام رفتن سر میز شام هیونجین و ات روبه رو هم نشسته بودن هر ازگاهی به هم نگاه میکردن فیلیکس وقتی میدی که هیونجین و خواهرش به هم نگاه میکنن عصبی میشد ولی چاره نذاشت
دیدگاه ها (۰)

رویای عشق پارت ۲۲صبح به تماس گوشی اش بیدار شد و با ذوق سمته ...

اسلاید ۲ لباسه ات اسلاید ۳ تالار اسلاید ۴ کفش های ات

رویای عشق پارت ۲۰صدا در به گوشش مادر ات خورد و گفت م/ات : ا...

نام فیک: عشق مخفیPart: 41ویو جیمین*دوساعت گذشت و بهوش اومد*ن...

ات تو باتلاق ذهنی گیر کرده بود این اتفاق برای نمونه ۰۰۹ خیلی...

پارت ۳۱ات: تو.... خیلی 😡😨جیمین: من چی 😡ات: هیچی.... ترس.... ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط