رمان{ برادر ناتنی } پارت ۱

× سلام من ات هستم یک دختر به ظاهر پر انرژی از وقتی پدرم فوت کرد زندگی برام معنی نداشت ، پدرم خیلی پولدار بود و بعد از مرگش تمام اوالش به ما رسید اون یک شرکت مدلینگ داشت که الان مامانم اونجا رو اداره‌ میکنه درست چهار ماه پیش با آقایی به اسم جئون جانگ آشنا شد و عاشق هم شدن و همو خیلی دوست دارند راستش منم ناراحت نیستم از این موضوع چون بعد از فوت پدرم مادم افسرده شد و حالا بعد از چند سال دوباره حالش خوب شده پس این منو خوشحال میکنه
ویو حال:
× تو اتاقم بودم که مامانم با سرعت وارد اتاق شد
(علامت مامان ات÷)
×مامان اتفاقی افتاده
÷ دخترم ما قراره برای شرکت به یک سفر کاری بریم
× ما یعنی کی
÷ شوهر.... یعنی آقای چانگ
× مامان پس من چی میدونی که من از تنهایی میترسم
÷ میدونم دخترم واسه همین تو باید بری عمارت آقای چانگ، و برای چند روز پیش پسرای آقای چانگ بمونی

× مامانم قبلا درباره پسرای آقای چانگ گفته بود که خیلی سردن و مافیا هستند خوب راستش آقای چانگ هم مافیاست پس طبیعی هستش که پسراشم مافیا باشن خیلی دوست داشتم اونارو ببینم پس قبول کردم

× قبوله
÷ واقعا
× اوهوم
÷ قربون دخترم بشم پس وسایلت رو جمع کن که ساعت چهار باید راه بیفتیم .
× باشه
÷ فعلا( از اتاق میره بیرون )
× سریع چمدونم برداشتم و شروع کردم به جمع کردم وسایلم چون قرار بود چند روز بیشتر اونجا نباشم وسایل زیادی بر نداشتم
×بلخره تموم شد
× نگاهی به ساعت کردم که ساعت ۳ رو نشون میداد سریع یو حموم کردم لباس پوشیدم و موهامو از بالا بستم همه چی آماده بود نگاهی از تو آینه به خودمم کردم چون پوستم خوبه نیازی به آرایش نداشتم واسه همین یک برق لب زدم و چمدونم رو دادم بادیگارد ها تا ببرن تو ون من قرار بود با ماشین آقای چانگ برم پس سریع رفتم از عمارت بیرون که مامانم اومد پیشم
÷ دخترم همه چی امادس
× اره مامانی همه چی آمادس
÷ خوبه دخترم
× درحال صحبت با مامانم بودم که آقای چانگ اومد سمتم
(علامت آقای چانگ ¥)
¥ سلام دخترم
× سلام آقای چانگ
¥ خوب آماده ای
× بله امادم ( لبخند)
÷ خوب بریم .
× سوار ماشین لامبرگینی شدیم و آقای چانگ حرکت کرد
× آقای چانگ
¥ جانم دخترم
× کی می‌رسیم
¥ دو ساعتی راهه
× دوساعت( با حالت تعجب )
÷ اره دخترم خیلی راهش طولانیه.
× باشه
ویو دوساعت بعد
× سرم تو گوشی بود که آقای چانگ گفت رسیدیم گوشیمو خاموش کردم و نگاهی به جلوم کردم دهنم از شدت بزرگی عمارت باز موند خیلی بزرگ و شیک بود
¥ خب دخترم بیا بریم داخل مثل خونه خودت بدون
× پشت آقای چانگ شروع کردم به راه رفتن کلی بادیگارد کنار دیوار ها بودن تعدادشون خیلی زیاد بود آقای چانگ برگشت و نگاهی بهم کرد
¥ خوب دخترم منتظر چی هستی بیا داخل
× با خجالت وارد سالن شدم خیلی همه جا قشنگ بود صحن داخلیش خیلی زیبا تر از بیرونش حتا بود همینجوری نگاه به درو برم میکردم که صدایی پسری توجه ام رو به خودش جلب کرد که آقای چانگ شروع کرد به حرف زدن
¥ خوب پسرا این ات هست دختر همسر آینده من و ات اینا هم پسرای من هستن جونکوک و تهیونگ
×نگاهی بهشون کردم که خیلی شیک بودن یکیشون شبیه خرگوش بود و اون‌یکی شبی خرس خیلی جذاب بودن
× سلام
× وقتی سلام کردم فقدر با سر تایید کردند عجب آدم هایی گستاخی هستن اَه
÷ سلام پسرا
بازم با سر تایید کردند
¥ پسرا تاکید نکنم مواظب ات باشید
÷ بریم عزیزم
¥ خدانگهدار
× خدانگهدار
÷ خداحافظ دخترم
× بای بای مامانی
× نگاهی بهشون کردم که داشتن چپ چپ نگاهم می‌کردن
× خوب من کجا با.....
_ کوک ببرش اتاقش رو نشونش بده .
= باش دنبالم بیا ( سرد)
× چمدونم رو بادیگارد ها میوردن پس فقدر شروع کردم به راه رفتن پشت سرش
= خوب اینجا اتاق تویه( سرد )
× ممن....( رفت )
× عجب آدمیه
× در اتاق رو باز کردم که با کلی وسیله خوشگل مواجه شدم نگاهی به اطراف اتاق کردم که با طمع بنفش کار شده بود خیلی خوشکل بود به سمت تخت رفتم خیلی خسته بودم نیاز به خواب داشتم که سیاهی ....

ادامه دارد🌌


حمایت یادتون نره تنکیو بای بای 💜🌌
دیدگاه ها (۲۹)

رمان{ برادر ناتنی } پارت ۲

آقا روز دختر مبارک میدونم دیر گفتم ولی دیروز حالم اصلا خوب ن...

معرفی رمان { برادر ناتنی }

آقا رمان جدید تو راهه بزودی پارت معرفی رو میزارم { رمان براد...

رمان { برادر ناتنی } پارت ۲۲

رمان{ برادر ناتنی } پارت ۷

رمان { برادر ناتنی } پارت ۱۵

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط